من تنها هستم اما تنها من نیستم
بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلکنده و غمگین من اینجا بس دلم تنگ است  
نويسندگان
لینک دوستان

تبادل لینک با رضایت طرفین
برای تبادل لینک اول کلبه من رو با نام من تنها هستم اما تنها من نیستم و آدرس baya.LXB.ir لینک کن بعد مشخصات خود را در زیر بنویس . در صورت دیدن لینک کلبه من در سایت شما لینکتان به طور خودکار در کلبه من قرار میگیرد.





بمون ولی به خاطر غرور خسته ام برو

برو ولی به خاطر دل شکسته ام بمون

تو رو نفس کشیدمو-  به گریه با تو ساختم

چه دیر عاشقت شدم-  چه دیرتر شناختم

توبا منی-  بی توام-  ببین چه گریه آوره

سکوت کن-  سکوت کن-   سکوت حرف آخره

بمون که بی تو زندگی-  تقاص اشتباهمه

عذاب دوست داشتن-  تلافی گناهمه

ببین چه سرد و بی صدا - ببین چه صاف و ساده ام

گلی که دوست داشته ام - به دست باد داده ام

به موندن تو عاشقم - به رفتن تو مبتلا

شکسته ام ولی برو - بریده ام ولی بیا

چه عاشقانه زیسته ام -  چه بی صدا گریستم

چه ساده با توهستم و چه ساده بی تو نیستم

بمون ولی به خاطر غرور خسته ام برو

برو ولی به خاطر دل شکسته ام بمون


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من
[ شنبه 18 شهريور 1391 ] [ 11:8 ] [ baya ]

توی زندگی ام آدمهای زیادی بوده اند که با هم دوست بوده ایم!

 خیلی هاشان نماندند چندتایی هم که ماندند و میمانند همیشه!

می دانم که می مانند...

چندبار شده کسانی را دوست داشته باشم کمتر از انگشتان یک دست ...

 یک بار هم عاشق شده ام با تمام تلخی هایش!

 این وسط اما هیچ وقت عکسش را نفهمیدم...
 

یعنی نفهمیدم برای آنهایی که گفتم، کجای این تقسیم بندی بوده ام یا هستم...

 این ها را نوشتم که بگویم حالا حاصل تمام این بیست و چند سال زندگی شلوغ را که جمع می کنم، می بینم تهش ده نفر هم نیستند ، آنها که ندیدنشان ، نبودنشان دلتنگم می کند!

 کمتر از انگشتان دو دست!

 این خیلی خیلی غم انگیز است که تمام داشته هایت چند تا آدم باشد که تمامشان خود انسان های غمگینی هستند ...

 


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من
[ دو شنبه 13 شهريور 1391 ] [ 11:1 ] [ baya ]

ما چون ز دری پای کشیدیم کشیدیم
امید ز هر کس که بریدیم ، بریدیم
دل نیست کبوتر که چو برخاست نشیند
از گوشه ی بامی که پریدیم ، پریدیم
رم دادن صید خود از آغاز غلط بود
حالا که رماندی و رمیدیم ، رمیدیم
کوی تو که باغ ارم روضه ی خلد است
انگار که دیدیم ندیدیم، ندیدیم
صد باغ بهار است و صلای گل و گلشن
گر میوه ی یک باغ نچیدیم ، نچیدیم
سرتا به قدم تیغ دعاییم و تو غافل
هان واقف دم باش رسیدیم، رسیدیم
وحشی سبب دوری و این قسم سخنها
آن نیست که ما هم نشنیدیم ، شنیدیم


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من
[ دو شنبه 13 شهريور 1391 ] [ 10:32 ] [ baya ]
استادی در شروع کلاس درس، لیوانی پر از آب به دست گرفت و آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد، از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟  شاگردان جواب دادند: " 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم "
استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا وزنش چقدر است. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.
استاد پرسید:
خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟
یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد میگیرد.
حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگری گفت: دست تان بی حس می شود.
عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئنا کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.
استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است ؟ 
شاگردان جواب دادند: نه 
پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟
در عوض من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت: دقیقا مشکلات زندگی هم مثل همین است.
اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید اشکالی ندارد. 
اما اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.
اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.

فکر کردن به مشکلات زندگی مهم است، اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.
به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرید و هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!



موضوعات مرتبط: غم نوشته های من
[ دو شنبه 13 شهريور 1391 ] [ 9:57 ] [ baya ]

شخصی عقربی را دید که در آب برای نجات خویش دست و پا میزند ...
آن شخص به قصد کمک دستش را به طرف عقرب دراز کرد اما عقرب تلاش کرد تا نیشش بزند !
با این وجود مرد هنوز تلاش میکرد تا عقرب را از آب بیرون بیاورد اما عقرب دوباره سعی کرد
 او را نیش بزند !مردی در آن نزدیکی به او گفت : چرا از نجات عقربی که مدام نیش میزند دست نمیکشی ؟!
آن مرد گفت : عقرب به اقتضای طبیعتش نیش میزند.
 طبیعت عقرب نیش زدن است و طبیعت من عشق ورزیدن ...
چرا باید از طبیعت خود که عشق ورزیدن است فقط به علت این که طبیعت عقرب نیش زدن است دست بکشم ؟!

هیچگاه از عشق ورزیدن دست نکش همیشه خوب باش حتی اگر اطرافیانت نیشت بزنند
[ یک شنبه 12 شهريور 1391 ] [ 9:1 ] [ baya ]

دل من تنها بود

دل من هرزه نبود...

دل من عادت داشت،که بماند یک جا به کجا؟!

معلوم است،به در خانه تو!

دل من عادت داشت

که بماند آنجا،پشت یک پرده توری

که تو هر روز آن را به کناری بزنی...

دل من ساکن دیوار و دری

که تو هر روز از آن می گزری

دل من ساکن دستان تو بود

دل من گوشه یک باغچه بود

که تو هر روز به آن می نگری

راستی ،دل من را دیدی...؟!!


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من
[ یک شنبه 12 شهريور 1391 ] [ 8:46 ] [ baya ]

این روزها ؛ زانو ها در بغل خوابیده .سر به زانو تکیه زده و چشمهایم به دیدار اشک می روند . پرده ها را می کشم .. مبادا روشنایی خلوتم را بر هم ریزد . شعله ها زبانه می کشند .. من انگار در حوضی از یخ دست و پا می زنم . این روزها اگر کوک سازم غمگین است .. چاره نیست .. ارتعاش صدای قلبم ؛ انگشتان مرا به روی ساز می کشد . این روزها صدایم درگیر ناله است …. بغضم به صدا راه نمی دهد . شبها که وصفش ناگفتنی ست … من می مانم و تمام تاریکیهای شهر من . من می مانم و تصویری تاریک از روز … من می مانم و یک بغل داغ شقایق. گاه که به ترس رویی نشان می دهم ..آغوش عشق تنها پناهگاه من است . تنها مآمن امن دلواپسیهایم .. تنها گرما ی روح بخش روح خسته ام . این روزها به خیابان نمی روم .. شاید به اجبار خزان صدای شکستن برگی بیاید. طاقت شکستن ندارم . طاقت دیدن بی پناهی شاخه ها را ندارم . این روزها به آسمان نگاه نمی کنم … شاید پرستویی به کوچ رود . توان غیبت پرستو ندارم ..این روزها روزهای درد است .. درد …


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من
[ یک شنبه 5 شهريور 1391 ] [ 10:22 ] [ baya ]

وقتی به کسی به طور کامل بدون هیچ شک و تردیدی اعتماد می کنید در نهایت دو نتیجه کلی خواهید داشت:"شخصی برای زندگی"... یا... "درسی برای زندگی"


موضوعات مرتبط: احساسات من تجربه های من
[ چهار شنبه 1 شهريور 1391 ] [ 21:46 ] [ baya ]

من در رویای خود دنیایی را می بینم که هیچ انسانی انسان دیگر را خوار نمی شمارد ، زمین از عشق و دوستی سرشار است و صلح و آرامش گذر گاهایش را می آراید ، من در رویای خود دنیایی را می بینم که در آن همگان راه گرامی آزادی را میشناسند حسد جان را نمیگزد و طمع روزگار را بر ما سیاه نمیکند من در رویای خود دنیایی را می بینم سیاه یا سفید یا از هر نژادی که هستیاز نعمت های گستره زمین سهم می برد ، هر انسانی آزاد است ، شور بختی از شرم سر به زیر می افکند و شادی همچو مرواریدی گران قیمت نیاز های تمامی بشریت را بر می آورد آری چنین است دنیای رویای من ....


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من احساسات من تجربه های منسخنان من
[ چهار شنبه 1 شهريور 1391 ] [ 21:34 ] [ baya ]

وقتی کبوتری شروع به معاشرت با کلاغها می کند پرهایش سفید می ماند، ولی قلبش سیاه میشود. دوست داشتن کسی که لایق دوست داشتن نیست اسراف محبت است ( دکتر علی شریعتی)


موضوعات مرتبط: سخنان من
[ چهار شنبه 1 شهريور 1391 ] [ 21:26 ] [ baya ]

 

دوستان شرح پریشانی من گوش کنید           داستان غم پنهانی من گوش کنید  

قصه ی بی سر و سامانی من گوش کنید     گفت وگوی من و حیرانی من گوش کنید

 شرح این آتش جان سوز نگفتن تا کی            سوختم سوختم این راز نهفتن تا کی

 

****

  روزگاری من و دل ساکن کویی بودیم        ساکن کوی بت عربده‌جویی بودیم

 عقل و دین باخته، دیوانه‌ی رویی بودیم      بسته‌ی سلسله‌ی سلسله مویی بودیم

کس در آن سلسله غیر از من و دل بند نبود   یک گرفتار از این جمله که هستند نبود

 ******* 

نرگس غمزه زنش اینهمه بیمار نداشت     سنبل پرشکنش هیچ گرفتار نداشت

 

  این همه مشتری و گرمی بازار نداشت     یوسفی بود ولی هیچ خریدار نداشت

اول آن کس که خریدار شدش من بودم        باعث گرمی بازار شدش من بودم 

 *****

 

عشق من شد سبب خوبی و رعنایی او         داد رسوایی من شهرت زیبایی او  

 بس که دادم همه جا شرح دلارایی او    شهر پرگشت ز غوغای تماشایی او

این زمان عاشق سرگشته فراوان دارد    کی سر برگ من بی سر و سامان دارد
 

****** 

چاره این است و ندارم به از این رای دگر      که دهم جای دگر دل به دل‌آرای دگر

 

 چشم خود فرش کنم زیر کف پای دگر         بر کف پای دگر بوسه زنم جای دگر

بعد از این رای من این است و همین خواهد بود  

 

من بر این هستم و البته چنین خواهدبود


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من
[ چهار شنبه 1 شهريور 1391 ] [ 20:3 ] [ baya ]

شبی مست رفتم اندر ویرانه ای

 

ناگهان چشمم بیافتاد اندر خانه ای

نرم نرمک پیش رفتم در کنار پنجره

  تا که دیدم صحنه ی دیوانه ای

پیرمردی کور و فلج درگوشه ای

مادری مات و پریشان همچنان پروانه ای

پسرک از سوز سرما میزند دندان به هم

دختری مشغول عیش و نوش با بیگانه ای

پس از ان سوگند خوردم

 مست نروم بر در خانه ای

تا که بینم دختری

 

 عفت فروشد بهر نان خانه ای


موضوعات مرتبط: غم نوشته های من
[ چهار شنبه 1 شهريور 1391 ] [ 20:3 ] [ baya ]
درباره وبلاگ

من از نهایت تاریکی و از نهایت شب حرف می زنم اگر به خانه ی من آمدی ، برای من ای مهربان ! چراغ بیاور و یک دریچه که از آن به ازدحام کوچه خوشبخت بنگرم
امکانات وب

<-PollName->

<-PollItems->

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 4
بازدید ماه : 4
بازدید کل : 176745
تعداد مطالب : 184
تعداد نظرات : 95
تعداد آنلاین : 1