من تنها هستم اما تنها من نیستم بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلکنده و غمگین من اینجا بس دلم تنگ است
| ||
|
[ یک شنبه 24 دی 1391
] [ 11:44 ] [ baya ] نوشته ای به یادگار از طرف دوستم T.R.S خدا: بنده ی من نماز شب بخوان و آن یازده رکعت است.
:) مرسی ولی تنبلی نکن خودت :) موضوعات مرتبط: غم نوشته های من درد دل با خدا [ یک شنبه 17 دی 1391
] [ 1:31 ] [ baya ]
نه زیبایم نه مهربانم!!!
موضوعات مرتبط: غم نوشته های من احساسات من [ جمعه 15 دی 1391
] [ 1:8 ] [ baya ] باران که می باردباران می بارد...
به حرمت کداممان،
نمیدانم!!!
من همین قدرمیدانم؛باران صدای پای اجابت است.
خدا با همه جبروتش دارد ناز میخرد
نیاز کن...
مرا نیز دعا کن!
موضوعات مرتبط: درد دل با خدااحساسات من [ جمعه 15 دی 1391
] [ 1:6 ] [ baya ] میزی برای کار ........... کاری برای تخت............. تختی برای خواب ............... خوابی برای جان ............. جانی برای مرگ ............ مرگی برای یاد ............ یادی برای سنگ ............. این بود زندگی ؟!............... حسین پناهی موضوعات مرتبط: غم نوشته های من [ پنج شنبه 14 دی 1391
] [ 22:44 ] [ baya ] چـقـَدرسـפֿـــتـِـﮧ هـَمـِـﮧ رو פֿـــَط بـزَنـے تـآ بــِﮧ یــﮧ نـفـَر بـرسے!
موضوعات مرتبط: غم نوشته های من [ پنج شنبه 14 دی 1391
] [ 22:39 ] [ baya ] تنهــايـم ... موضوعات مرتبط: غم نوشته های من [ پنج شنبه 14 دی 1391
] [ 22:32 ] [ baya ] می نویسم که تو بخوانى، اما حیف ! خیلی سخته دلت هوای یه نفر رو بکنه موضوعات مرتبط: غم نوشته های من [ پنج شنبه 14 دی 1391
] [ 22:13 ] [ baya ] موضوعات مرتبط: غم نوشته های من درد دل با خدا [ سه شنبه 12 دی 1391
] [ 22:55 ] [ baya ]
چه كسي خواهد ديد مردنم را بي تو؟
بي تو مردم،مردم! گاه مي انديشم خبر مرگ مرا با تو چه كسي ميگويد؟ آن زمان كه خبر مرگ مرا مي شنوي روي تو كاشكي مي ديدم! شانه زدنت را بي قيد و تكان دادن دستت كه مهم نيست زياد! و تكان دادن سر را كه عجيب! عاقبت مرد؟ افسوس...
موضوعات مرتبط: غم نوشته های من [ سه شنبه 12 دی 1391
] [ 22:50 ] [ baya ] دخترک رفت، ولی... زیر لب این را گفت: "او یقینا" پیٍ معشوق خودش می آید" پسرک ماند ولی روی لبش زمزمه بود: "مطمئنا" که پشیمان شده بر می گردد" "عشق قربانی مظلوم غرور است هنوز"... موضوعات مرتبط: غم نوشته های من [ سه شنبه 12 دی 1391
] [ 22:43 ] [ baya ]
موضوعات مرتبط: غم نوشته های من [ سه شنبه 12 دی 1391
] [ 22:18 ] [ baya ]
دنـبـــالـــ کلـــاغیـــ میـــ گردمــــ
تـــا قارقـــارشـــ را بـــ فالــ نیــکـــ بگیـــرمــــ وقــــــــــــتــــــــــــــــی... قاصــــدکــــ ها همهــــ لالــ انــــد!!!
موضوعات مرتبط: غم نوشته های من احساسات من [ سه شنبه 12 دی 1391
] [ 22:16 ] [ baya ] دلتنگـــــــــــــــــ شده ام خدا......
آدم خـــــــــــوب قصه های من.........!!
دلتنگتــــــــــ شده ام، حجمش را میخواهی.................؟؟؟ خــــــــدا را تصور کن… موضوعات مرتبط: غم نوشته های من درد دل با خدا [ سه شنبه 12 دی 1391
] [ 22:14 ] [ baya ] سلام خوبی؟؟؟؟؟؟ بدک نیستم نیمی خوشحال و نیمی ناراحت درست بعد تو بود تو رفتی یکی دیگه اومد آره با خودتم بپرسم با اخم گفتش نچ بلند گفت گیر افتادم 110 نیستشا با خنده من رفتم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ چرا من رفتم ؟؟......چرا من رفتم ...؟؟؟؟؟؟؟؟؟ تو ذهنم سوال پشت سوال این نبود پس کی می تونه باشه کی می تونست باشه مشکلی داشتم نه از نظر جسمی از لحاظ طبیعی کار من نبود کار خدا بود ...... یکی منو بهوش آورد ازش ممنونم .... صبر کن تو نبودی کی بوده پس ؟؟؟؟ خنده ....صدای خنده بود ... آره صدای خنده می اومد وقتی گقتی گشنیز آره خنده بود هههههه ههه هه بالاخره بگو دیگه چند نفر بودین بی معرفتا چند نفر به یه نفر صبر کن تو نبودی پس چطوری ارتباط با من وصل شد ... یه سوال دیگه مامانم یه شماره بهم نشون داد تو نبودی پس کی بوده به من بگو کی بوده خدا حافظ .... خداحافظ منو باور کن هوا برنداشته بود که این حرفا رو زدی اونروز من کار ندارم تو بودی یا نبودی ولی به دل و فکرت ربط داشت اینو ازش سوال کن که من مستحق این چیزا نبودم در ضمن روز اولم گفتم خانواده آدم نظرشون رو می گن دخالت نمی کنن
موضوعات مرتبط: غم نوشته های من دست نوشته های من نوشته های من [ سه شنبه 12 دی 1391
] [ 14:10 ] [ baya ] دیگر نایی ندارم !تا بنویسم ..... و بخونم .. و شاید هم بفهمم !
دیگر میخواهم لال شوم ..
و فقط ببینم !
کسانی که حرفهایشان
با اعمالشان
و با درونشان فرسنگ ها فاصله دارد !
قلمم را این بار رها کرده ام ..
تا هر چه می خواهد
با بیانی ساده بنویسد ..
از اینکه
زندگی با انسانها چه کار کرده !
همان زندگی که در روز هزاران نفر
دم از بی اهمیتی آن می زنند !
و شاید بهتر است بگویی
میلیونها نفر !
دروغ می گویند ..
دروغ !
تمامش کن
موضوعات مرتبط: غم نوشته های من [ دو شنبه 11 دی 1391
] [ 23:49 ] [ baya ] بزن ، بکن ، بشور ........ تخریب کنه مرد نیست ولی مثل مرد حرف بزنه ..سوال کنه ولی از رفتن و گفته بود به چشاش نگاه نمی کرد چون باید یه روز می رفت هر اومدی رفتی هم داره یه نفر می گفت معتاد شخصی شدی ؟؟ گفتم آره قشنگ گفتش .....گفتش هر معتاد یه روز ترک می کنه زدی تخریب کردی ولی شیرین بود همینش خوب بود که خالی شد یه نفر می گفت .. من لقمه دهنش نبودم منو خرد می کرد که اندازه اش بشم ولی شاید من نبودم ........ دیدم نوشته بود اونم پیدا شد رفتم رفتش چون هر اومدی رفتی داره گفتم که نمیشه اونچیزی که اون می خواد آره منتظره ولی اگه بود .........آه ..شماره رو رو دیدم خوشحال شدم گفتم خودشه ولی گفت عاطفه ایست که نمیشناسی گفت حالا شناختی گفتم نه دیگه نمیشناسم شبی که ستاره زده بود ستاره ای شد حرفی نزد گفتم حواسم نبود گفتش کجا بود یادم رفت بگم به اینکه .................ولی جوابش یه چیز دیگه دادم بهش برخورد خفه شد و باز زبان باز کرد و گفت تا حالا اینطور قانع نشده بودی از طرف من >>؟؟>> فقط از این زجر کشیدم اونروز گفتم پاکش کن گفت در رابطه با من چه فکری کردی گفتم صاف مثل آب بدون سنگ ریزه ولی ..............چند بار گفتم نشنید منتظره ولی منتظر چی ؟؟؟؟چند بار اومد و رفت ولی چیزی ندید و کسی نشد منتظر بود ولی نیومد نیم ساعت دیر اومدم ولی نبود مادر خواهر یا پدر بیخیال من قدر دان نبودم تو بزرگی ولی تخریب کردی ولی رسمش نبود زیر پا له کنی حداقل بزن بلند نشم نه اینکه زجر بدی اینا رو بهش گفتم ولی بازم منتظر بود بازم انتظار بازم انتظار کمایی شدم خفه هم شدم ولی باور کنه یا نکنه تو دیده ام هر کس رو اونو دیدم ولی باورش نشد هر لحظه ش یادمه بازم منتظر بودش بازم انتظار گفتن تبریک گفته ولی اون لحظه من تبریک نخواستم زود قضاوت کردی بعضی چیزا رو نمیشه گفت رک هستم و بودم ولی نمیشه بعضی چیزا رو رک گفت عوارض داره رفتن عوارضش کمتره نفرین کن نفرین کن مثل همون یه ماه ولی بازم داره با زجر شروع میشه تو اون لحظه خیلی چیزا عوض شد .. گفت اسمتو میشه بگی خندیدم گفتم بهش ولی خندید و گفت منم گشنیزم ...............بازم منتظر بود بازم انتظار داشت انتظار ... انتظار .... موضوعات مرتبط: غم نوشته های من سخنان من دست نوشته های من نوشته های من [ دو شنبه 11 دی 1391
] [ 21:4 ] [ baya ]
گاهی آدما فرار میکنن.... از همه چی.... از زندگی...اطرافیان..عشق... و حتی از اکسیژن.... دارم فرار میکنم.... ولی از چی...؟ نمیدونم.... شاید از خودم.... نه نه اصلا مطمئنن از تو یکی نه باشه خفه میشم بازم چشم مثل همیشه موضوعات مرتبط: غم نوشته های من دست نوشته های من نوشته های من [ دو شنبه 11 دی 1391
] [ 1:5 ] [ baya ] من برای سالهای بعد می نویسم ....... سالها بعد که چشمان تو عاشق می شوند ...... افسوس که قصه مادر بزرگ درست بود ....... همیشه یکی بود و یکی نبود اونی که بود بودو نبودش نبود اونی که نبود زدو همه رو سوزوند همیشه یکی بود و یکی نبود موضوعات مرتبط: غم نوشته های من نوشته های من [ یک شنبه 10 دی 1391
] [ 23:56 ] [ baya ] و بالاخره رفت ساعت 11:42 دقیقه صبر کردم ولی نفهمید شاید فهمید تو می گی خوندش ؟ شایدم پاک کرده شایدم خودشو خالی کرده رفته راستی من رفتم یا اون ؟؟؟؟؟ نمی دونم ولی باید یکی می رفت چی شد اصلا بهم گره خوردن ؟؟؟؟؟ تو بودی یا من ؟؟؟؟؟ راستی چه کرده بودی؟؟/ من یا تو ؟؟؟؟؟//// بازم نمی دونم خودش بود یا کسی دیگه ای که در زد و در رفت مثل بچگیا انگاری خواب بودم ولی ....... بیا بزن تو گوشم ببینم بیدارم یا خواب ؟/!!! نه ظاهرا بیدارم عوض شدم خیلی 360 یا 720 اصلا دارم دور خودم دور می خورم فقط تموم شد خالی شد خودش یا کسی دیگه ای ؟؟؟؟؟ نمی دونم فقط می دونم خالی شد هر کی می خواست باشه بود ولی خالی شد زهر شد ولی خالی شد موند ولی خالی شد جاش گذاشتم با چی هستی تو اصلا چی می گی ؟؟؟؟ با همونی هستم که باید باشه و نیست بودن و با رفتن قاطی کرد یه لحظه .... من قاطی کردم آره ولی نه بودن و رفتن چون بهش گفتم گفتم اینجا یا اونجا گفت اونجا ولی زنگ زد 110 اینجا ولی تموم شد واسه اون تموم شده بود ولی تموم شد خراب شد ولی تموم شد موضوعات مرتبط: غم نوشته های من دست نوشته های من نوشته های من [ یک شنبه 10 دی 1391
] [ 23:39 ] [ baya ] آنان که عشق را می فهمند عذاب می کشند و آنهایی که نمی فهمند عذاب می دهند موضوعات مرتبط: غم نوشته های من [ یک شنبه 10 دی 1391
] [ 23:36 ] [ baya ] دید و ندید رفت و شنید داشت ولی زد چیرو می خواست ثابت کنه منتظر بود و نشد بازم موند تا بره نمی دونم فحش داد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ نمی دونم حس کرد ؟؟؟؟؟؟؟؟؟ خودش بود یا نبود ولی گفت حرفای دلشو گفت یا دلشو گفتن ولی گفتن . رفت یا موند ؟؟؟؟؟؟؟// گفته هوراااااااااااااااااااااا هه واسه کی واسه چی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ فقط خفه شو مزاحمم نشو وقتمم نگیر کمایی خفـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــه شـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو نخند آره داد زد حرص خورد عصبی شد نامرررررررررد ههههه گفتم ولی نشنید زدم ولی نگرفت زد گرفتم ولی حرفشو من دلیلمو بازم نمی دونم خودش بود یا نبود بازم گفت هورررررراااااااااا............. آخرشم گفت کمایی خفه شو خدایا با من بودی؟؟؟؟ ........... موضوعات مرتبط: غم نوشته های من [ یک شنبه 10 دی 1391
] [ 23:29 ] [ baya ] |
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |