من تنها هستم اما تنها من نیستم بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلکنده و غمگین من اینجا بس دلم تنگ است
| ||
|
روزی یک مرد ثروتمند پسر بچه ی کوچکش را به یک روستا برد تا به او نشان دهد مردمی که در آنجا زندگی می کنند چقدر فقیر هستند . آن دو ، یک شبانه روز در خانه ی محقر یک روستایی مهمان بودند. در راه بازگشت و در پایان سفر مرد از پسرش پرسید : نظرت در مورد مسافرتمان چه بود ؟ نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: غم نوشته های من تجربه های منسخنان من [ دو شنبه 19 تير 1391
] [ 12:45 ] [ baya ] |
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |