من تنها هستم اما تنها من نیستم بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلکنده و غمگین من اینجا بس دلم تنگ است
| ||
|
تو امشب آخرین اشکم بروی گونه می بینی و امشب آخرین اندوه من مهمان توست بیا نامهربان و امشب را کنار بستر تاریک من شب زنده داری کن چه شبهایی که من تا صبح برایت گریه می کردم و اندوهم همیشه میهمان گوشه و سقف اتاقم بود قلم بر روی کاغذ لغزشی دشوار می پیمود که من در وصف چشمانت کلامی سهل بنویسم درون شعر های من همیشه نام و یادت بود درون قصه های من همیشه قهرمان بودی ولی امشب کنار عکس های پاره ات آخر تمام شعرهایم را به آتش می سپارم من درون قصه هایم ، قهرمانهارا به خون خواهم کشید آخر و دیگر شعرهایم بوی خون دارد ببخش ای خاکی خسته اگر امشب به میل من کنارم تا سحر بیدار ماندی برای آخرین شب هم ز چشمت عذر می خواهم که امشب میزبان رنج من گشتی «خداحافظ» برای آخرین لحظه «خداحافظ ....!؟» نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: غم نوشته های من [ چهار شنبه 13 مهر 1390
] [ 20:10 ] [ baya ] |
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |