من تنها هستم اما تنها من نیستم بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلکنده و غمگین من اینجا بس دلم تنگ است
| ||
|
این روزها ؛ زانو ها در بغل خوابیده .سر به زانو تکیه زده و چشمهایم به دیدار اشک می روند . پرده ها را می کشم .. مبادا روشنایی خلوتم را بر هم ریزد . شعله ها زبانه می کشند .. من انگار در حوضی از یخ دست و پا می زنم . این روزها اگر کوک سازم غمگین است .. چاره نیست .. ارتعاش صدای قلبم ؛ انگشتان مرا به روی ساز می کشد . این روزها صدایم درگیر ناله است …. بغضم به صدا راه نمی دهد . شبها که وصفش ناگفتنی ست … من می مانم و تمام تاریکیهای شهر من . من می مانم و تصویری تاریک از روز … من می مانم و یک بغل داغ شقایق. گاه که به ترس رویی نشان می دهم ..آغوش عشق تنها پناهگاه من است . تنها مآمن امن دلواپسیهایم .. تنها گرما ی روح بخش روح خسته ام . این روزها به خیابان نمی روم .. شاید به اجبار خزان صدای شکستن برگی بیاید. طاقت شکستن ندارم . طاقت دیدن بی پناهی شاخه ها را ندارم . این روزها به آسمان نگاه نمی کنم … شاید پرستویی به کوچ رود . توان غیبت پرستو ندارم ..این روزها روزهای درد است .. درد … نظرات شما عزیزان: راحله
ساعت23:49---11 شهريور 1391
چرا؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ بازم بغضم گرفت شدییییید
موضوعات مرتبط: غم نوشته های من [ یک شنبه 5 شهريور 1391
] [ 10:22 ] [ baya ] |
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |