دستمال کاغذی به اشک گفت:
قطره قطره ات طلاست
یک کم از طلای خود حراج میکنی؟
عاشقم با من ازدواج میکنی؟
اشک گفت:
ازدواج اشک و دستمال کاغذی؟
تو چقدر ساده ای! خوش خیال کاغذی
توی ازدواج ما تو مچاله میشوی
چرک میشوی و تکه ای زباله میشوی
پس برو و بی خیال باش...
عاشقی کجاست؟
تو فقط دستمال باش!

* * ** * ** * ** * ** * *
* * ** * ** * ** * ** * *

دستمال کاغذی دلش شکست
گوشه ای کنار جعبه اش نشست
گریه کرد و گریه کرد و گریه کرد
در تن سفید و نازکش دوید
خون درد
آخرش دستمال کاغذی مچاله شد
مثل تکه ای زباله شد
او، ولی شبیه دیگران نشد
چرک و زشت مثل دیگران نشد
رفت اگر چه توی سطل آشغال
پاک بود و عاشق و زلال
او
با تمام دستمالهای کاغذی فرق داشت
چونکه در میان قلب خود
دانه های اشک داشت...

نظرات شما عزیزان:

هایمی

ساعت13:28---31 مرداد 1391

[وب سایت] - [ایمیل]

خیلی خوب بود... ولی قبلا شنیده بودمش ... ولی بازم مرسی

یاس & امیرعباس

ساعت0:23---21 مرداد 1391

[وب سایت]

..|\
.(,"c
<|>
_\/_ ســــلام دوست جونم بالاخره منم اااااااومدم
.
.
.
../|\
.(,"c
<|>
_\/_ مـن آپـــــــم
.
.
.
.
./|\
.(,"c
<|>
_\/_ منتظرممممممممممممممممما
جا نمونی
حتما به پست سکوت جواب بده!باشه؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

نام :

آدرس ایمیل:

وب سایت/بلاگ :

متن پیام:

نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: