من تنها هستم اما تنها من نیستم بیا ای خسته خاطر دوست ! ای مانند من دلکنده و غمگین من اینجا بس دلم تنگ است
| ||
|
قطره دلش دریا میخواست خیلی وقت بود که به خدا گفته بود هر بار خدا میگفت : از قطره تا دریا راهی است طولانی . راهی پر از رنج و عشق و صبوری . هر قطره را لیاقت دریا نیست . قطره عبور کرد و گذشت . قطره پشت سر گذاشت . قطره ایستاد و منجمد شد . قطره روان شد و راه افتاد. قطره از دست داد و به آسمان رفت و هر بار چیزی از رنج و عشق و صبوری آموخت تا روزی که خدا گفت : امروز روز توست . روز دریا شدن ! قطره طعم دریا را چشید . طعم دریا شدن را . اما . . . روزی قطره به خدا گفت : از دریا بزرگتر هم هست ؟ خدا گفت : هست ! قطره گفت : پس من آن را میخواهم . بزرگترین را . بی نهایت را ! خدا قطره را برداشت و در قلب آدم گذاشت و گفت اینجا بی نهایت است . آدم عاشق بود دنبال کلمه ای میگشت تا عشق را توی آن بریزد اما هیچ کلمه ای توان سنگینی عشق را نداشت آدم همه ی عشقش را توی یک قطره ریخت . قطره از قلب عاشق عبور کرد و وقتی که قطره از چشم عاشق چکید خدا گفت : حالا تو بی نهایتی زیرا که عکس من در اشک عاشق است .
نظرات شما عزیزان: موضوعات مرتبط: احساسات من [ سه شنبه 17 مرداد 1391
] [ 5:7 ] [ baya ] |
|
[ طراحی : نایت اسکین ] [ Weblog Themes By : night skin ] |